خوشا و خرما وقت حبيبان

شاعر : سعدي

به بوي صبح و بانگ عندليبانخوشا و خرما وقت حبيبان
که ساکن گردد آشوب رقيبانخوش آن ساعت نشيند دوست با دوست
برآورده دو سر از يک گريباندو تن در جامه‌اي چون پسته در پوست
حبيبان روي در روي حبيبانسزاي دشمنان اين بس که بينند
مباش اي هوشمند از بي نصيباننصيب از عمر دنيا نقد وقتست
رها کن گوسفندان را به ذئبانچو داني کز تو چوپاني نيايد
خلاف پارسايان و خطيبانمن اين رندان و مستان دوست دارم
بگويند آشنايان و غريبانبهل تا در حق من هر چه خواهند
که غارت مي‌کند هوش لبيبانلب شيرين لبان را خصلتي هست
بشستم هر چه خواندم بر اديباننشستم با جوانمردان اوباش
که رنجورند از اين علت طبيبانکه مي‌داند دواي درد سعدي